زمان جاری : شنبه 29 اردیبهشت 1403 - 8:12 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم






ارسال پاسخ
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 16 RE خاطرات یک شیطان
به نام خدا

قسمت اول:فورتینا
باران می امد وهوا سرد بود من کنار گاری مان که جنس ها و وسایلمان تویش بود نشسته بودم.پدرم طبق معمول پی ولگردی اش رفته بود،شاید فکر کنید چه پدر بدی که دخترش را در باران تنها گذاشته است و خودش احتمالا در کافه ای گرم ونرم است.اما من خودم خیلی ناراضی نبودم،زیر باران بودم و داشتم ساندویچ سوسیسم را میخوردم و خوشحال بودم که تا ان موقع وقتم را تلف نکرده بودم میدانید از زمانی که پدرم رفته بود چه کار کرده بودم؟بگذار برایتان بگویم:برای جنس های یک خواروبار فروش تبلیغ کرده بودم و پول گرفتم، با ان پول یک ساندویچ سوسیس با یک کتاب خریده بودم.میدانید من سواد دارم اما خیلی نمیخوانم مدرسه جای وحشتناکی بودومن مدتی انجا بودم و و دیگر نرفتم پدرم به من درس هایم را یاد میداد.وقتی برای مطالعه نداشتم چون ما اسب یا هیچ وسیله ای برای کشیدن گاری مان نداشتیم و من ان را خرکش میکردم و در ضمن ما شر به شهر سفر میکردیم و مدت زیادی یکجا نمی ماندیم چون ممکن بود برای کار هایی که کردیم ما را بسوزانند.
خب،من بعد تمام این کارها باران گرفت و من کنار گاری مان نشستمو به رهگذران کرم ریختم.پدرم گاهی به شوخی میگفت:کرم از تو گذشته است تو اژدها میریزی کتی!
کتی!پدرم هرموقع خیلی شنگول بود مرا کتی صدا میکرد!
زیر باران نشسته بودم و منتظر سوژه بعدی بودم.نمیدانید گل پاشیدن به چکمه های براق رهگذران چقدر حال میداد!
سوژه بعدی مردی خوشتیپ و قدبلند بود که ظاهر جذابی داشت البته مو هایش سفید بود به هر حال هیچکس کامل نیست.در این فکر بودم که چطور به این یکی سوژه کرم بریزم که صدای وحشتناکی مانند صدای خرسی که در جاروبرقی گیر افتاده باشد بلند شد.نفس نفس زنان گفتم:وای خدای من!
جانوری که هیچ شباهتی به انسان نداشت از پشت من امد و به ان مردحمله ور شد.
خب اگر شما جای من بودید چه کار میکردید؟معلوم است دیگر!غش میکردید و می افتادید روی زمین.ان وقت چه بلایی سرتان می امد؟لباس هایتان گلی میشد!
بر گردیم به قسمت هیجان انگیز داستان،ان هیاهول به مرد حمله کرد،مرد شمشیرش را بیرون کشید و کم تر از یک ثانیه،دیگر هیاهولی در کار نبود!
من پشت گاری قایم شدم و او مرا ندید و به راهش ادامه داد.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
مطمئنم همه تان فهمیده اید ان مرد قدرتمند چه کسی بوده است ولی الا سوالی در ذهنتان نقش بسته است:دانته در فورتینا چی کار میکرد؟
خب جانم برایتان بگوید که دانته در ماموریت قبلی اش به ماجرای عجیب و وحشتناکی برخورده بود که به نرو هم مربوط میشد.............
البته اگر دانته میدانست این قضیه بیش از ان که به نرو مربوط باشد به من مربوط میشد،اگر من دانته را میشناختم و میتوانستم به او بگویم در فورتینا چه اتفاقی می افتد و....شاید میتوانستیم از فاجعه ای که در شرف وقوع بود جلوگیری کنیم.ای کاش یک نفر ماشین زمان اختراع میکرد نه؟


امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 17:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از lade به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: trish /
trish آفلاین



ارسال‌ها : 649
عضویت: 18 /9 /1393
محل زندگی: شهر دانته اینا
سن: 16
تشکرها : 176
تشکر شده : 107
پاسخ : 17 RE خاطرات یک شیطان
ایییول...ایول ایول ایول ایول...عععااااااااالیه

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 17:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از trish به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lade /
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 18 RE خاطرات یک شیطان
خوش حالم که خوشت اومد .اميدوارم بقيه هم همين حسو داشته باشن

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 17:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از lade به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: dante-vergil /
dante-vergil آفلاین



ارسال‌ها : 541
عضویت: 17 /9 /1393
محل زندگی: تورتوگا
سن: 17
تشکرها : 73
تشکر شده : 66
پاسخ : 19 RE خاطرات یک شیطان
عااااللللللیییییی بود نلی

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 19:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از dante-vergil به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lade /
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 20 RE خاطرات یک شیطان
بچه ها ولي خدا وکيلي بدون هيچ تعارفي اگه خوشتون نيومد بگيد ديگه ننويسم

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 20:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
dmc آفلاین



ارسال‌ها : 751
عضویت: 15 /6 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 12
تشکرها : 104
تشکر شده : 226
پاسخ : 21 RE خاطرات یک شیطان
پرفکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 20:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از dmc به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lade /
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 22 RE خاطرات یک شیطان
اوه مرسي

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 20:48
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
dante-vergil آفلاین



ارسال‌ها : 541
عضویت: 17 /9 /1393
محل زندگی: تورتوگا
سن: 17
تشکرها : 73
تشکر شده : 66
پاسخ : 23 RE خاطرات یک شیطان
عالی عالی عالییییییییییییییی

امضای کاربر :
دوشنبه 15 دی 1393 - 21:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
 تشکر شده: 1 کاربر از dante-vergil به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: lade /
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 24 RE خاطرات یک شیطان
به نام خدا
قسمت سوم:نرو
مرا به خاطرچیز های نگران کننده ای که در فصل پیش گفتم ببخشید.مطمئنم نگان شدید و با خود فکر کردید:الان چه بلایی سر دانته می اید؟این قضیه مربوط به نرو چیست؟چه اتفاقی برایشان خواهد افتاد؟
ولی هیچکدام از شما خواننده های بدجنس فکر نکرید الان چه بلایی سرکندلهد این دختر مهربان و معصوم می افتد؟ایا او جان سالم به در میبرد؟نه،شما خیلی خود خواهید.مطمئنمکه شما حتی دوست دارید من دردسر های بیشتری بکشم تا داستان هیجان انگیز تر شود یا حتی به من بخندید.
خب کجای داستان بودیم؟اها،خب بعد از رفتن دانته،اخم و تخم من شروع شد بعد از رفتن دانته،پدرم سر رسید،خیلی شنول بود.من با اخم و تخم گفتم:کجا بودی؟منو تو باران تنها گذاشتی رفتی؟
پدرم با لبخندی گفت:ناراحت نباش کتی!
گفتم:اسمم رو به کندلهد تغییر دادم.
گفت:کتی(اه باز کتی صدام کرد)دیگر لازم نیست گاری رو به تنهایی بکشی.
با شادی گفتم،:جدی تو هم کمکم میکنی؟!
-نه خنگ خدا اسب خریدم.
با خنده گفتم:باز کدوم بدبختی رو چاپیدی؟
گفت:مهم نیس کت!مهم اینکه ما پولدار شدیم!البته نه دقیقا ولی به زودی میشیم!مطمئن باش بهت قول میدم.
گفتم:امیدوارم.
★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★*★
خب میدونم دل تو دلتان نیس که بدانید چه بلایی سر دانته امد.بیشاز این منتظرتان نمیزارم بریم سراغ دانته:
دانته همه فورتینا را دنبال نرو گشته بود اما پیدایش نکرده بود،اماعجیب این بود که کایری هم ناپدید شده بود پس به سمت دفترش راه افتاد.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فعلا که خبری از دانته نبود بریم سراغ نرو:
نامه ای برایش امده که در ان نوشته بود:قبول این درخواست اختیاری است اما شما اگر بدانید که چه کسی در این ادرس منتظر شماست حتما می ایید.مطمئنم از قبول این نامه ضرر نخواهید کرددر زیر این نامه ادرسی نوشته شده بود اما نامه امضا نداشت.
نرو هم که کنجکاو شده بود به سمت ادرس مشخص شده راه افتاد.راه طولانی بود نزدیک غروب بود که به قلعه ای باستانی رسید اما ان قلعه مقصد نبود.آن قلعه مقصد نبود و نرو خواست به راهش ادامه دهد که ناگهان هیاهولانی از هر طرف به اوحمله کردند.نرو اماده دفاع از خود شد که ناگهان از پنجره ی قلعه دختری پایین پرید.او همپای نرو با هیاهول ها جنگید تا با کمک هم همه ی ان ها را نابود کردند.نرو نگاهی به دختر کرد و گفت:تو کی هستی؟دختر ریش را برگرداند،نرو جا خورد.چشمان دختر مردمک نداشت و زرد بود!دختر به نرو گفت:سلام نرو،پسر شیطان!
نرو گفت:اما من تو رو نمیشناسم،تو کی هستی؟
دختر جواب داد:اسم من مری کاترین اما کندلهد صدایم کن!
نرو خواست به راهش ادامه دهد.دختر یا همان کندلهد به سمت مخالف او راه افتاد.او زیر لب گفت:بیچاره!
نرو صدایش را شنید و گفت:با منی؟
—نه با تو نیستم.منظورم کایری است.دختر معوم بیچاره!چه درد و رنجی را متحمل شده است!
نرو به سمت او رفت و با شدت تکانش داد:کایری کجاست؟چه درد و رنجی؟چه بلایی سر کایریِ من اومده است؟
—هشششششش!چه خبرته مرد حسابی!برو توی قلعه شایدبتوانی نجاتش بدهی.
و این طور بود که نرو به سمت قلعه رفت وکندلهد هم دنبالش رفت تا راهنمایی اش کند. اما ناگهان چیز محکمی بر سر نرو خورد و او از هوش رفت.

امضای کاربر :
سه شنبه 16 دی 1393 - 14:39
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 25 RE خاطرات یک شیطان
بیوگرافی کندلهد:کندلهد دختری شر وبانمک است.او و پدرش تبهکارانی تحت تعقیب هستند.وی چشمانی سبز تیره و موهای مشکی اشفته ای دارد او در یتیم خانه زندگی میکرده تا زمانی که ناپدری اش او را از انجا در اورد،خصوصیات اخلاقی:بانمک،شیطون و فدا کار و دختری دوست داشتنی است

امضای کاربر :
سه شنبه 16 دی 1393 - 14:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
lade آفلاین



ارسال‌ها : 463
عضویت: 4 /9 /1393
محل زندگی: تهران
سن: 13
تشکرها : 71
تشکر شده : 127
پاسخ : 26 RE خاطرات یک شیطان
بیوگرافی همزاد کندلهد:
دختری که نرو او را دید همزاد کندلهد بود او یک شیطان است وچشمانش بدون مردمک و کاملا زرد هستند.او دختری مرموز،عجیب و بسیار قدرتمند است.در ادامه داستان بیشتر با او اشنا خواهید شد
امیدوارم از داستانم لذت برده باشیدتصویر: /weblog/file/forum/smiles/8.gif


امضای کاربر :
سه شنبه 16 دی 1393 - 15:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | خاطرات یک شیطان - 2 | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS
آیـــا مــیــدانــیــد